حالا که شهر ما ازخاطره پر است

اکنون تو میروی

حالا که شعر من گل کرده در خیال

دیگر تو میروی

اینجا پر از سکوت بود وقتی تو آمدی

با یک نوای دلپذیر آهنگ زندگی زدی

وقتی تو آمدی

وقتی تو آمدی شوقی نمانده بود

راهی به رفتنی، پایی نمانده بود

نایی نمانده بود

گفتی که با منی تا هست بودنی

گفتم همه کسم، تو عهد می کنی یا لاف می زنی؟

گفتی بدون تو هرگز نمی شود

این دل ز شوق تو جایی نمی رود

گفتی غمت بس است

از مهر مرحمی بر زخم میزنم

اما عزیز من، ای بهترین کسم

اکنون که رفته ای بر قلب خسته ام 

زخمی نشسته است از رد پای تو

تو رفته ای و من اینجا در آسمان

در این شب سیاه، مقبون و بی ثمر

پی ستاره ای، سو سوی تازه ای

حتی شهابکی غرق گداییم

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: